در بهشت بدیعِ بابدیل برده پروران زمان
بردگانِ عصر بسنده کرده بر بهرهء بیمقدار خویش
محوِ تماشای سرابی فریبنده و دلخراش و دلنواز
درمانده در درکِ نخوت و تکبّر نو کیسه های بددهان
خو کرده به دردهای روح خویش، در دهشتِ دخمه های انبوه و پریش
در ازدحام و آمیزشِ سنگ و آهن که قد کشیده به اوجِ آسمان، سرفراز
بیش از هفتاد و دو ملّت، زرد و سپید و سیاه، رنگین گُمان
سر به سجده فروبرده در کوره و کارگاه سرمایه داران تیره کیش
شرح این تنعّم و تغافل میخلد قلب را چون تیغِ تفتیده ای جانگداز
۞۞۞
Dubai
دوّم آذرماه هزار و سیصد و نود و یک